داستان آمدن ابراهيم به سرزمين وحى
داستان آمدن ابراهيم به سرزمين وحى
داستان آمدن ابراهيم به سرزمين وحى
ماجرا از اين قرار بود كه ابراهيم در پى مسايلى كه بين او و همسرش ساره گذشت،هاجر و فرزندش اسماعيل را به اين سرزمين آورده و آنها را تنها گذاشت و برگشت. پس ازپيدايش چاه زمزم و نجات اسماعيل و مادرش؛ تا سى سالگي اسماعيل در آنجا ماندند وابراهيم ديگر بار به مكه برگشت و اين بار از جانب خداي خويش فرمان يافت تا بار ديگربه بناى خانه ى كعبه همت گمارد. وى نقشة خانة خدا را كشيد و از فرزند نوجوان وبرومند خود، اسماعيل دعوت به همكارى كرد تا او را در اين كار بزرگ يارى رساند.فرزند از كوه «ذى طور» سنگ مى آورد و به پدر مى داد تا اين كه ديوار كعبه از چهارسو بالا آمد و از بندگان خدا براى زيارت كعبه بود. بدين گونه خانه ى خدا كه اززمان ابراهيم (علیه السلام) تا حال باقى مانده است؛ قديمى ترين آثار زنده، تاريخى و مقدس بشراست كه به دست تواناي منادى توحيد و فرزند جوان و رشيدش بنيان نهاده شد.
به دنبال بناى كعبه، عربهاى ساكن آن سرزمين كه اسماعيل هم از بين آنان براى خودهمسرى برگزيده بود، به توحيد و خداپرستى گرويده؛ پس از آن، همه ساله مراسم معنوى حج برگزار مى شد.
نگاهى گذرا به ماجراى كوچ هاجر و اسماعيل به اين سرزمين مقدس، و آن چه كه دربارةابراهيم، پسرش و مسألة ذبح او و همچنين سخنانى كه دربارة رفتن هاجر، ميان صفا ومروه، براى يافتن آب نقل شده؛ بيانگر اين است كه بيشتر سنتهاى رايج در حج برگرفتهاز هيمن وقايع است. در حقيقت انسانهاى پاك و موحد و حوادث زنديگ آنها– كه يادگاردين توحيد و ضيف بوده اند – الگويي براى ديگر انسانهاى موحد شده و به عنوان شعايرخداوندى باقى مانده اند. در واقع حج زنده كردن اين شعاير است؛ و به ديگر سخن مىتوان نكتة فوق را دليلى بر امتيازهاي نياكان سرور كائنات ، محمد(صلی الله علیه و آله) قلمداد كرد!
خداوند اراده كرده بود، ابراهيم و فرزند جوانش را بيازمايد تا ميزان اراده وايمان پدر پير، و ايستادگى و ثبات قدم فرزند جوان بخوبي روشن شود و جهانيان بدانندكه پيامبران الهى و رهبران آسمانى در چه سطحى از اراده و ايمان به خداى تعالى و هدفبزرگ خود قرار داشتند! به اين روى اسماعيل جوان در پاسخ پدر چنين مى گويد:
«اى پدر! آنچه بر آن مأموري، انجام ده؛ ان شاء الله مرا از بندگان صابر و شكيبامى يابي!»[46]
پس، براى اين كه مأموريت پدر بخوبى انجام گيرد و از اين آزمون تاريخي، سر بلندبيرون آيد؛ گفت:
اى پدر! ريسمان را محكم ببند تا هنگام انجام فرمان الهي دست و پا نزنم و به لغزشگرفتار نيايم. لباس خود را از من دور كن تا به خونم آغشته نشود و مادرم نبيند. كاردرا تيز كن و به سرعت گلويم را ببر تا فورى جان دهم و تحمل آن برايم سهل باشد. زيرامرگ دردناك است! ابراهيم(علیه السلام) كه اين چنين فداكارى و جان نثارى در راه حق را از فرزندجوانش مشاهده كرد، گفت: اى فرزند! تو مدد كار خوبى براى انجام فرمان الهى هستي!
[47]سپس فرزند دلبندش را در آغوش گرفت و سر و روى آن عزيز را غرق در بوسه هاى خود كرد؛ درحالى كه اشك از ديدگان پدر و پسر جارى بود! براستى كه منظرهاى دردناك، و امتحاني بسبزرگ و به يادگار ماندنى تا لحظه هايى ديگر رخ خواهد داد.
آري! در، دو فرسنگى خانة خدا، ميان دره هاى «منا»، در آن محيط خلوت و فضاى آرامو بهت آور، پدرى پير، نوجوانش را در راه گردن نهادن به فرمان خالقش به قربانگاه مي¬برد!! ولى از آن جا كه قهرمان و منادى توحيد، اين فرمان را عين مصلحت دانسته وبخوبى آگاه است كه خداوند همواره خير و صلاح بندگانش را مى خواهد؛ از اين رو با شور و شوق وصف ناپذير به اين خواستة الهى پاسخ مثبت داده و آمادة قربانى كردن فرزنددلبندش مى شود!
به پيشنهاد اسماعيل، پدر روى او را بر خاك نهاد و سپس كارد بر گلويش گذاشت تاديدن چهره ى فرزند در آن وضعيت ، او را از اين آزمايش بزرگ باز ندارد!
در اين لحظه اى حساس، پيك وحى از بلندى كوه «منا» بانگ بر آورد: «اى ابراهيم! تومأموريت عالم رؤيا را انجام دادى (كارد از گلويش بردار)؛ ما نيكوكاران را اين گونه پاداش نيكو مى دهيم. اين امتحان، همان آزمايشى است كه حقيقت حال ايمان را روشن مىكند و بر او (گوسفندى فرستاده) و ذبح بزرگى فدا ساختيم.[48]» ابراهيم خليل كه دانست اين كار از سوى خداوند، امتحانى بزرگ براى او و فرزند جوانش بود؛ هردو شادمان شدند كه با افتخار و سرافرازى از بوتة اين آزمايش بزرگ بيرون آمدند، و ازعنايتهاى ويژه ى حق تعالى هم بى نصيب نماندند. از همان روز سرزمين «منا» شاهدقربانى كردن شد. در شريعت اسلام نيز اين سنت ادامه يافته و همه ساله خاطرة آن ، درروز بزرگ عيد قربان با دستان زايران خانة كعبه تجديد مى شود و به مسلمانان فرمانداده شد كه به منظور پاسداشت عمل برجستة ابراهيم خليل و فداكارى اسماعيل ذبيح درقربانگاه «منا» دست به قربانى زنند!
به دنبال بناى كعبه، عربهاى ساكن آن سرزمين كه اسماعيل هم از بين آنان براى خودهمسرى برگزيده بود، به توحيد و خداپرستى گرويده؛ پس از آن، همه ساله مراسم معنوى حج برگزار مى شد.
نگاهى گذرا به ماجراى كوچ هاجر و اسماعيل به اين سرزمين مقدس، و آن چه كه دربارةابراهيم، پسرش و مسألة ذبح او و همچنين سخنانى كه دربارة رفتن هاجر، ميان صفا ومروه، براى يافتن آب نقل شده؛ بيانگر اين است كه بيشتر سنتهاى رايج در حج برگرفتهاز هيمن وقايع است. در حقيقت انسانهاى پاك و موحد و حوادث زنديگ آنها– كه يادگاردين توحيد و ضيف بوده اند – الگويي براى ديگر انسانهاى موحد شده و به عنوان شعايرخداوندى باقى مانده اند. در واقع حج زنده كردن اين شعاير است؛ و به ديگر سخن مىتوان نكتة فوق را دليلى بر امتيازهاي نياكان سرور كائنات ، محمد(صلی الله علیه و آله) قلمداد كرد!
امتحانى بزرگ براى قهرمان توحيد و فرزندش (ماجراى ذبح اسماعيل)
خداوند اراده كرده بود، ابراهيم و فرزند جوانش را بيازمايد تا ميزان اراده وايمان پدر پير، و ايستادگى و ثبات قدم فرزند جوان بخوبي روشن شود و جهانيان بدانندكه پيامبران الهى و رهبران آسمانى در چه سطحى از اراده و ايمان به خداى تعالى و هدفبزرگ خود قرار داشتند! به اين روى اسماعيل جوان در پاسخ پدر چنين مى گويد:
«اى پدر! آنچه بر آن مأموري، انجام ده؛ ان شاء الله مرا از بندگان صابر و شكيبامى يابي!»[46]
پس، براى اين كه مأموريت پدر بخوبى انجام گيرد و از اين آزمون تاريخي، سر بلندبيرون آيد؛ گفت:
اى پدر! ريسمان را محكم ببند تا هنگام انجام فرمان الهي دست و پا نزنم و به لغزشگرفتار نيايم. لباس خود را از من دور كن تا به خونم آغشته نشود و مادرم نبيند. كاردرا تيز كن و به سرعت گلويم را ببر تا فورى جان دهم و تحمل آن برايم سهل باشد. زيرامرگ دردناك است! ابراهيم(علیه السلام) كه اين چنين فداكارى و جان نثارى در راه حق را از فرزندجوانش مشاهده كرد، گفت: اى فرزند! تو مدد كار خوبى براى انجام فرمان الهى هستي!
[47]سپس فرزند دلبندش را در آغوش گرفت و سر و روى آن عزيز را غرق در بوسه هاى خود كرد؛ درحالى كه اشك از ديدگان پدر و پسر جارى بود! براستى كه منظرهاى دردناك، و امتحاني بسبزرگ و به يادگار ماندنى تا لحظه هايى ديگر رخ خواهد داد.
آري! در، دو فرسنگى خانة خدا، ميان دره هاى «منا»، در آن محيط خلوت و فضاى آرامو بهت آور، پدرى پير، نوجوانش را در راه گردن نهادن به فرمان خالقش به قربانگاه مي¬برد!! ولى از آن جا كه قهرمان و منادى توحيد، اين فرمان را عين مصلحت دانسته وبخوبى آگاه است كه خداوند همواره خير و صلاح بندگانش را مى خواهد؛ از اين رو با شور و شوق وصف ناپذير به اين خواستة الهى پاسخ مثبت داده و آمادة قربانى كردن فرزنددلبندش مى شود!
به پيشنهاد اسماعيل، پدر روى او را بر خاك نهاد و سپس كارد بر گلويش گذاشت تاديدن چهره ى فرزند در آن وضعيت ، او را از اين آزمايش بزرگ باز ندارد!
در اين لحظه اى حساس، پيك وحى از بلندى كوه «منا» بانگ بر آورد: «اى ابراهيم! تومأموريت عالم رؤيا را انجام دادى (كارد از گلويش بردار)؛ ما نيكوكاران را اين گونه پاداش نيكو مى دهيم. اين امتحان، همان آزمايشى است كه حقيقت حال ايمان را روشن مىكند و بر او (گوسفندى فرستاده) و ذبح بزرگى فدا ساختيم.[48]» ابراهيم خليل كه دانست اين كار از سوى خداوند، امتحانى بزرگ براى او و فرزند جوانش بود؛ هردو شادمان شدند كه با افتخار و سرافرازى از بوتة اين آزمايش بزرگ بيرون آمدند، و ازعنايتهاى ويژه ى حق تعالى هم بى نصيب نماندند. از همان روز سرزمين «منا» شاهدقربانى كردن شد. در شريعت اسلام نيز اين سنت ادامه يافته و همه ساله خاطرة آن ، درروز بزرگ عيد قربان با دستان زايران خانة كعبه تجديد مى شود و به مسلمانان فرمانداده شد كه به منظور پاسداشت عمل برجستة ابراهيم خليل و فداكارى اسماعيل ذبيح درقربانگاه «منا» دست به قربانى زنند!
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}